۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

خاکستری ها

بچه جون ، آدم ها خاکستری اند ، اینو همیشه یادت باشه ، آدم ها خاکستری اند و همینه که انقد دوست داشتنی اند ، هیچ وقت سعی نکن که آدم ها را سیاه یا سفید ببینی ، سیاه و سفیدی شون را با هم ببین ، با هم قاطی کن ، و بعدش اون خاکستری را دوست داشته باش . و تو ، بچه جون ، هیچ وقت سعی نکن که بخوای سفید مطلق باشی ، این سفیدی جدات می کنه ، تنهات می کنه و هیچی بد تر از یه سفید تنها نیست. بچه جون یادت باشه آدم ها نه خوبن ، نه بدن ، فقط تعداد خط های سیاه و سفیدشون، کم و زیاده. تو فقط سعی کن که خط های سفید کسی رو سیاه نکنی . وظیفه تو ، توی زندگی، همین باشه.
پچه جون ، اینا رو کسی به من نگفت ، ولی من الان دارم به تو می گم : اصل شماره یک...آدم ها خاکستری اند و خاکستری ها دوست داشتنیند.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

خواهر بزرگه

داشتم تلفنی با خواهرم حرف می زدم،حرفامون مثل همیشه بود،تا اینکه رفت توی مغازه که آبرنگ بخره،رفت تو و به من گفت گوشی و شروع کرد با فروشنده حرف زدن،و منم گوشی دستم بود تا حرفاش تموم شه و برگرده،همینجوری معمولی، که یهو حواسم جمع تر شد، تصورش کردم تو اون مغازه،که چقدر دلم برا تو مغازه رفتن باهاش تنگ شده ،دلم تنگ شده واسه اون مدل نایسی که سعی میکنه با فروشنده ها حرف بزنه،دلم تنگ شده واسه پرسیدن وسواس گونش در مورد قیمت ها که از بابام به ارث برده ...
همیشه می دونستم که چقدر دلم براش تنگ شده،برا همه چیش، برا خیلی چیزهای کوچیک کوچیکش...ولی هیچ وقت یادم نبود که برای ورژن تو مغازه ای خواهرمم دلم تنگ شده،خیلی به خدااااااا
لعنت به دنیایی که توش آدم دستش به خواهرش نرسه

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

Baby don't you cry
You had to bring me down
We had some fun before we hit the ground

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

امروز استادمون داشت در مورد اهمیت استفاده از انرژی های ثجدید پذیر و این سری چیز هایی که خیلی شنیدیم می گفت، که برای نشون دادن عمق فاجعه اضافه کرد" تا 200 سال آینده حتی منابع اورانیوم هم تموم می شه و انرژی هسته ای هم نداریم"....من از صبح دارم فکر می کنم که یعنی همه این بدبختی هایی که داریم الآن سر تحریم و این چیزها می کشیم فقط برای 200 سال انرژیه؟؟؟؟

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

3 تا آهنگ از sean lennon همه اون چیزیه که می تونم گوش بدم و ... یادت نیفتم....
اینجا همه چیز فراموش شده است،چیز های فراموش شده روی چیز های فراموش شده......

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

اعدادی برای زندگی

امروز روی خط عابر پیاده یه دوستو بعد کلی وقت دیدم و ذوق کردم،دقیقا روی خط عابر پیاده چهار راه فلسطین،یه نگاه به چراغ قرمز کردم و به دوست گفتم که وای بدو فقط 70 ثانیه وقت داریم که بعد 1 سال همه حرف های نزدمونو بزنیم ، و 24 ثانیه مونده به سبز شدن چراغ همه حرفهای نزدمون تموم شد و از هم خداحافظی کردیم،امروز با کمک ثانیه شمار چراغ قرمز چهار راه فلسطین فهمیدم همه حرف هایی که می شه با یه دوست بعد یه سال روی خط عابر پیاده زد 70 ثانیم نمیشه ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

عجیب اما واقعی!

فکر کن بدون اینکه هیچ ایده ای درباره چیزی که می خوای ، داشته باشی می ری تو مغازه ، "آقا از اون بادکنک هایی که خودش می ره رو هوا می خوام!" و در حالی که منتظری اون آقا با دهن باز بهت زل بزنه ، از یه جایی یه کاتالوگی در می آره تا تو بگی دقیقا کدوم مدل بادکنکو می خوای که خودش بره هوا !!

آآآآآآآآآرررره ه ه ه ه

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

اندر احوالات ما و فوتوشاپ

می دونی عجیب ترین چیزی که آدم میتونه تو دور و بری ها باهاش معروف بشه چیه؟ اینکه تو همون کسی هستی که می تونی عکس های متوفی های فامیل را با فوتوشاپ، خیلی سریع و با کیفیت درست کنی و بدی دستشون تا عکس درجه یکی واسه مراسم داشته باشن.حالا می دونی از اون عجیب تر چیه؟ اینکه در عرض 3 ماه، 3 بار این کارو کرده باشی.به گمونم اگه می دونستم خوندن اون کتاب رنگی رنگی"آموزش تصویری فوتوشاپ" باعث می شه که چند ماه بعد با چشم گریون بشینم جلوی این کامپیوتر لعنتی و عکس عزیزمو برای تو قاب گذاشتن واسه مراسم ختم دست کاری بکنم،هیچ وقت سعی نمی کردم از این امکانات عجیب غریب شرکت ادوب سر در بیارم....می دونی چیه؟ تازگیا فوتوشاپو که باز می کنم استرسم می گیره.....

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

.....

هر آدمی که می میره یه عالمه چیز با خودش می بره یه عالمه عشق ، حرف ، فکر، یه عالمه بودن. ولی همه چیز هایی که با خودش میبره را یه آدم دیگه می تونه بعد از 1 ماه ، 1 سال ، 10 سال برات دوباره بیاره ، میتونی همون حرفارو از یه آدم دیگم بشنوی ،می تونی یکیو پیدا کنی که همون جمله ها رو بت بگه یا فکرش یه جوری نزدیکش باشه ، می خوام بگم جای خالی اون آدم می تونه پر بشه برات یه جوری حتی اگه کلی زمان ببره...تنها چیزیش که بر نمی گرده صداشه ، صدای هر آدم با مردنش تموم میشه و هیچ وقت هیچ وقت دیگه هیچ کی با همون صدا بر نمی گرده ....

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

همه چی آرومه


بچه من حالم خیلی خوبه ،
این کلاس انجمن خوشنویسان یه جوره خوبی منو می بره تو خلسه،
واردش که می شم همه چی می ره رو دور کند انگار،
اصلا از در کلاس که می ری تو کند بودن می شه یه امتیاز،
وعشق می کنی وقتی استاد زیر کاغذت برات می نویسه "خوشنویسی مساوی است با کند نویسی"
می دونی چقدر من همچین چیزیو می خواستم ؟اجازه داشتن برای کند بودن،برای آرامش،
دلم می خواد همین جوری بشینم جلوی استادم که داره با آهنگ شجریان زیر لب می خونه و ایراد های "ب" کشیده منو میگیره نگاه کنم ،می دونی چه حس معرکه ایه که "ب" های کشیدت یهو انقدر مهم بشن؟
و درجه یک ترین صدایی که تاحالا شنیدم... اگه هیچ کدوم از این ها نبود و فقط صدای کشیده شدن قلم رو کاغذ بود و همین.....من بازم عاشق اونجا بودم...
بچه نمی دونی اونجا چقد همه چی آرومه

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

این زنجیر های لعنتی

امروز باز دوباره تو را دیدم،با همان زنجیرهای همیشگی که از همیشه محکم تردور خودت بسته بودیشان.

امروز باز دوباره تو را دیدم،با همان نگاه کلافه همیشگی.

کمک میخواستی و خسته بودی از این همه کلافگی.

من میدانم که میدانی چرا انقدر کلافه ای ،این زنجیرهای لعنتی...

میخواهم کمکت کنم ولی تو آنها را دوست داری.

زنجیرهایت را که هر کدام عزیزی به تو داده:مادرت، پدرت،دوستت، معلمی که دوستش داشتی، عشقت...

و تو زنجیر ها را انگارکه شیئی مقدس باشند از آنها گرفتی و هر کدام را چندین بار دور خودت بستی و همین طور که بزرگ تر شدی زنجیرها برایت تنگ تر شدند و تو کلافه تر.

به من می گویی "اگر این ها را پاره کنم تو بگو که چه چیزی محکمتر از زنجیراست که مرا به همه آنهایی که دوستشان دارم وصل کند؟"

من جواب سوالت را نمیدانم ، حواسم به تن نحیف توست که دارد زیرانبوه زنجیر ها له میشود...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

حالات بی قراری



من تو را دوست ندارم ولی عاشق لحظه های با تو بودنم،
عاشق منی هستم که پیش تو ام،
من تو را دوست ندارم،
فقط می خواهم تا همیشه در کنار تو باشم...





خود در بند

آدم ها مرا میترسانند،آدم ها بس که خوشحالند مرا میترسانند ،ولی تو هم خوشحالی و هم مرا نمیترسانی....

دلم میخواهد تو هم همراه من غرق شوی،نمیخواهم یک ذره از خوشحالیت آدم های اینجا را ترسناک تر کند.دلم میخواهد تو را همراه خودم غرق کنم،ولی نمیتوانم،آخرنمیخواهم دستت را بگیرم، این تماس ها مرا میترسانند ،بس که خوبند،بس که تنهایی را از آدم میگیرند...

تو با اینکه خوشحالی و تنها نیستی مرا نگاه می کنی،
و نمیدانم چرا نمی دانی که نگاهت به تنهایی عمیق تر از هر تماسی است...
نمیدانم چرا نمیدانی که داری همراه من غرق میشوی...