۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

قانون نانوشته

آن زمانی که من از درد به خود می پیجیدم،صحبت از آبروی تو در میان نبود، آخر درد کشیدن سر و صدایی ندارد آنچنان،گاهی هم اگر داشت ،من صدایش را خفه می کردم...درد من آرام بود و ساکت همان طور که می خواستی،متین و موقر می آمدو کسی جز من را نمی آزرد.....حالا که خوشحالم، تو نگرانی،حالا که دارم گوش آسمان را از خوشحالیم کر می کنم،آبروی تو کم کم تهدید می شود،من نه خوشحالی عجیبی دارم نه با آزار کسی خود را خوشحال نگه داشته ام،من فقط یک دخترم، واین قانون نا نوشته ایست انگار که برای یک دختر" با آبرو" فقط یک حالت وجود دارد : درد کشیدن....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر